در این مقاله قرار است در مورد ریسک، مدیریت ریسک و نکات مهم آن مطالب با اهمیتی را ارائه دهیم.
ریسک چیست؟ آیا با تعریف ریسک آشنا هستید؟ به نظرتان مدیریت ریسک قابل انجام است؟ در ادامه با انواع ریسک آشنا خواهید شد.
بسياري از نويسندگان و صاحب نظران، ريسك را به طرق مختلف تعريف كرده اند، كه البته تعريف هيچكدام از آنها غلط نيست و بسيار به هم نزديك است. ولي ريسك را برخي از كارشناسان و صاحب نظران اين گونه تعريف كردهاند: ريسك به عنوان انحراف در پيشامدهاي ممكن كه در يك موقعيت معين وجود دارد، تعريف شده است.
اما ريسك از نظر تئوري به معناي: احتمال انحراف از ميل به هدف مطلوب در زماني مشخص است و خطر عامل و علت به وجود آوردن انحراف محتمل است.
ریسک را به اين صورت هم تعريف ميكند: پتانسيلي براي شناسايي نتايج ناخواسته و منفي يك رويداد« و مخالف با ريسك، عملي در جهت كنترل آن است.
اگر تا کنون نمی دانستید تعریف ریسک چیست، حالا به کمک تعاریف فوق با آن آشنا شده اید و می توانید تعریف ریسک را هم به بقیه انتقال دهید. در ادامه مطالب مفهوم ریسک را بهتر درک خواهید کرد.
Kaplan و Garrick(1981 ) ريسك را با مطرح كردن سه سوال زیر تعريف كرده اند:
پس ما بايد ريسك را به عنوان موضوعي سه گانه تعريف كنيم:
سناريوي رويداد ریسک: سناريوي رويداد توصيفي از رويداد تحت مطالعه است.
احتمال وقوع ریسک: احتمال وقوع تعيين كمي احتمالي است كه رويداد بر آن اساس اتفاق مي افتد.
نتيجه ریسک: نتيجه به عنوان شهرت رويداد يا واقعه تعريف ميشود.
براي اكثر مردم مفهوم ريسك عبارت است از عدم قطعيت نتيجه در يك شرايط معين و در زماني خاص. به هر حال ريسك دو مفهوم را همواره با خود يدك مي كشد که آینده و شک است.
بنابراين حادثه اي كه مربوط به آينده نباشد و يا در مورد وقوع آن شك نداشته باشيم، ديگر ريسك تلقي نخواهد شد.
آنچه مهم است تفاوت عمده ريسك با شانس است. ما در اينجا ريسك را نه به عنوان احتمال برد و باخت، بلكه به عنوان احتمال صرف بين زياد كردن يا زياد نكردن در نظر ميگيريم.
به عنوان مثال من با خريد اين ماشين برد ميكنم، يعني اينكه شانس من خوب بوده است. اما ريسك به مفهوم اين است كه مثالً بپرسيم احتمال دزديده شدن اين ماشيني كه ميخواهم بخريم، چقدر است؟ در جمله اخير بحثي از سود يا منفعت ناشي از سرمايه گذاري نيست.
ریسک را نبايد با عدم اطمينان يكسان دانست، بلكه عدم اطمينان يا نا اطميناني شكي است كه شخص در ارتباط با توانايي خويش براي پيشبيني تعدادي از پيشامدهاي ممكني كه اتفاق ميافتد، دارد.
به عبارت ديگر عدم اطمينان خودآگاهي شخصي از ريسك در يك موقعيت معين مي باشد. شخص ممكن است بي نهايت در مورد آينده در يك موقعيت، جايي كه در واقعيت ريسك كوچك ميباشد، نگران و بي اطمينان باشد. از طرف ديگر، همان شخص ممكن است اطمينان بالایی به توانايي خودش در پيشبيني، موقعي كه به واقعيت در آينده در حد بسيار بالايي مطمئن باشد- داشته باشد.
نكته ديگر اينكه بر خالف ريسك، عدم اطمينان با هيچ يك از شاخص هاي پذيرفته شده متعارف قابل اندازه گيري نيست.
تعاريف بسياري در زمينه مديريت ريسك ارائه شده است كه هريك مخالفان و موافقان خاص خود را دارد. اما به طور كلي مديريت ريسك، هدايت و بكارگيري اصول علمي مديريت در راستاي اداره ريسك هايي است كه سازمان را تهديد ميكند.
مشكل اصلي اين تعاريف در عدم تفكيك وظايف بين ديگر مديران و مديران ريسك است. به عبارت ديگر مساله اين جاست كه آيا مدير ريسك شخصي با وظايف مشخصي است و يا مديريت ريسك جزئي از وظايف هر بخش مديريتي است كه مي بايست توسط مديران انجام پذيرد. در پاسخ به اين سوال به سه عقيده برميخوريم:
ديدگاه ديگري نيز ميتواند در اين راستا وجود داشته باشد و آن تركيب عوامل برحسب شرايط و زمان است. چيزي كه ميتوان آن را ديدگاه اقتضايي مديريت ريسك ناميد. در اين ديدگاه برحسب شرايط و زمان و عوامل داخلي و خارجي سازمان، وظايف مديريت ريسك و حتي گستره ريسك هايي را كه شامل برنامه هاي مديريت ريسك ميشود، تغيير پذير ديده ميشود.
از طرفي ديگر ديدگاه مديريت ريسك يك ديدگاه كامالً استراتژيك است. رده هاي بالای سازمان بيشتر با مفاهيم علمي و فلسفي مديريت ريسك درگير هستند و براي زمان هاي طولانی تر از يك سال مي بايست برنامه ريزي كنند. در حالي كه رده هاي پايين تر بيشتر با عوامل اجرائي در ارتباط هستند.
اولين بار در اوايل قرن بيستم يعني در زمان شكوفايي ديدگاه مديريت كالسيك، بحث ايمني در صنعت به صورت يكي از فعاليتهاي مديريتي تعريف گرديد. هنري فايل در كتاب عمومي صنعت، 6 گروه فعاليت را براي مديران الزام دانسته است. اين 6 گروه عبارتند از:
اما از آنجا كه پرداختن به پديده اي نا ملموس مانند ريسك بسيار دشوار و ساختن ضوابط، معيارها و دستورالعمل ها براي چنين چيزي تقريباً غيرممكن بود، اين بحث از مديريت كندتر از ديگر ابعاد آن گسترش يافت و در واقع تحت الشعاع ديدگاه هاي ابزار گراي مديريت كالسيك قرار گرفت.
با گسترش صنعت بيمه در همان سال ها كه البته بيشتر با درخواست هاي متعدد صنايع مختلف براي پوشش هاي نوين بيمه اي مطرح بود، مفهوم بيمه به عنوان تنها يك ابزار كوچك در دست مديران براي انتقال ريسك هاي كوچك تغيير كرد و در واقع بيمه به عنوان بخشي از پيكره صنعت خود را نمايان ساخت.
اما صاحبان صنايع و موسسات تجاري بزرگ با مشکلات فراواني در اين مقوله برخورد كردند. عمده اين مشكالت عبارت بودند از:
اولين بار در سال 1963 دو تن از نويسندگان مديريتي به نام باب مينز و رابرت مهر در كتابي تحت عنوان مديريت ريسك در موسسات تجاري، مسائل مربوط به مديريت ريسك را به صورت دسته بندي و تفكيك شده از ديگر فعاليت هاي مديريتي ارائه نمودند و در واقع با اين كتاب واژه مديريت ريسك به واژگان مديريتي افزوده شد. سرانجام در دهه 1981 و 1991 مديريت ريسك مورد توجه مقامات ارشد و اجرائي شركت ها قرار گرفت.
در اين سال ها مديريت ريسك مي توانست همانند هر متغييري بر سود شركت اثر بگذارد. از اين رو شركت هايي كه قادر بودند مسائل مربوط به ريسك را به خوبي اداره نمايند مي توانستند بر عوامل محيطي تسلط يابند. بنابراين در طول دو دهه گذشته هدف هاي بلند مدت مديريت ريسك در سازمان ها به ميزان زيادي مورد تجديد نظر قرار گرفته است.
بسياري از مديران و مقام هاي اجرايي زماني را به ياد مي آورند كه مديريت ريسك از اهميت زيادي برخوردار نبوده است و متخصصان رده مياني سازمان مسئوليت به حداقل رساندن آن را بر عهده داشتند. اما امروزه در صحنه رقابت، درك مديريت و استراتژي ريسك به صورت يكي از مزاياي عمده سازمان درآمده است و در دنياي رقابتي، شركت ها بايد بتوانند مسائل مربوط به ريسك را به خوبي اداره نمايند.
مديريت ريسك براي چنين شركت هايي كاملا ضروري به نظر ميرسد:
بايد توجه داشت كه هزينه هاي ريسك تنها شامل هزينه هاي مستقيم ناشي از خسارات نمي باشد.
ريسك هميشه با خود عدم اطمينان نسبت به سرمايه گذاري را به همراه داشته است. بنابر اين اگر قرار باشد يك كمپاني فقط 10 سال دوام بياورد الزام است اين پرسش ها را از خود بپرسيد:
طبيعي است كه اهميت ريسكهاي مختلف در زمان هاي گوناگون فرق مي كند و هرچه تغييرات، سرعت بيشتري پيدا كنند، ميزان احتمال مواجهه شركت با ريسك هاي مختلف بيشتر خواهد شد. از طرفي ديگر تغييرات مداوم در عوامل محيطي هم موجب توجه بيشتر مديران به اهميت موضوع ريسك شده است.
مدیریت ریسک فرآیند شناسایی، ارزیابی و کنترل تهدیدات برای سرمایه و درآمد یک سازمان است. این خطرات از منابع مختلفی از جمله عدم قطعیت های مالی، بدهی های قانونی، مسائل فناوری، خطاهای مدیریت استراتژیک، حوادث و بلایای طبیعی ناشی می شوند.
یک برنامه مدیریت ریسک موفق به سازمان کمک می کند تا طیف کاملی از ریسک هایی را که با آن مواجه است در نظر بگیرد. مدیریت ریسک همچنین رابطه بین ریسکها و تأثیر زیاد آنها را بر اهداف استراتژیک سازمان بررسی میکند.
این رویکرد کل نگر برای مدیریت ریسک، به دلیل تأکید بر پیشبینی و درک ریسک در سراسر سازمان، گاهی به عنوان مدیریت ریسک سازمانی توصیف میشود. علاوه بر تمرکز بر تهدیدات داخلی و خارجی، مدیریت ریسک سازمانی (ERM) بر اهمیت مدیریت ریسک مثبت تاکید دارد. ریسکهای مثبت فرصتهایی هستند که میتوانند ارزش کسب و کار را افزایش دهند یا برعکس، در صورت عدم استفاده، به سازمان آسیب بزنند. در واقع، هدف هر برنامه مدیریت ریسک حذف تمام ریسک نیست، بلکه حفظ و افزودن ارزش شرکت با اتخاذ تصمیمات ریسک هوشمند است.
این نکته را در نظر داشته باشید که ما ریسک ها را مدیریت نمی کنیم تا ریسک نداشته باشیم. ما ریسک ها را مدیریت می کنیم تا بدانیم کدام ریسک ها ارزش پذیرش دارند، کدام یک ما را به هدفمان می رساند، کدام یک از آنها به اندازه کافی برای ما آورده دارند تا حتی آنها را بپذیریم.
بنابراین، یک برنامه مدیریت ریسک باید با استراتژی سازمانی در هم آمیخته شود. رهبران مدیریت ریسک ابتدا باید ریسک پذیری سازمان را تعریف کنند. یعنی میزان ریسکی که برای تحقق اهدافش مایل به پذیرش آن است.
مهمترین کاری که باید در این بین انجام داد است که تعیین کنیم که کدام ریسک ها با ریسک پذیری سازمان مطابقت دارند و کدام یک نیاز به کنترل ها و اقدامات اضافی قبل از اینکه برای سازمان به سطح قابل قبول برسد دارد. در مقابل تحمل ریسک برخی از خطرات بدون نیاز به اقدام بیشتر پذیرفته خواهند شد. سایر موارد کاهش داده می شوند، با آنها به اشتراک گذاشته می شوند یا به طرف دیگری منتقل می شوند یا به طور کلی از آنها اجتناب می شود.
مدیریت ریسک در هیچ دوره ای مهم تر از الان نبوده است. خطراتی که سازمانهای مدرن با آن مواجه هستند، به دلیل سرعت سریع جهانیشدن، پیچیدهتر شدهاند. خطرات جدید دائماً در حال ظهور هستند و عواملی مانند ویروس کرونا و یا جنگ اوکراین می تواند تاثیرات زیادی بر میزان ریسک پذیری سازمان ها و شرکت های مختلف داشته باشد.
هدف مديريت ريسك را مي توان به طور كلي: جمع آوري. دسته بندي و تجزيه و تحليل اطلاعات در رابطه با خطرات ايستا به منظور برنامه ريزي و سازماندهي موثر منابع مورد نياز براي بازسازي و ايجاد تعادل مالي در توان عملياتي موسسه يا سازمان پس از وقوع خسارت دانست.
بر مبناي ديدگاه استراتژيك مديريت ريسك، فرهنگ سازماني نقطه شروع فعاليت هاي مديريت ريسك به شمار مي آيد.
اصل مهمي كه مدير ريسك هميشه بايد مد نظر داشته باشد، اصل مقرون به صرفه اقتصادي بودن عمليات مديريت ريسك است و در واقع مي توان مديريت ريسك را به صورت فرآيندي در نظر گرفت كه آثار خسارت هاي اتفاقي را به حداقل و تضمين بقاي موسسات و سازمان هاي دولتي و غيردولتي را به حداكثر مي رساند.
فرق مهمي كه مديريت ريسك با ديگر انواع مديريت دارد، نقش معكوس آن است. در حالي كه ديگر انواع مديريت هدفشان افزايش منفعت و سودآوري سازمان است، مديريت ريسك در جهت كاهش ضايعات و خسارات ناشي از خطرات، فعاليت مي كند و در واقع نقش اصلي آن كاهش ضرر است، نه افزايش سود.
مديريت ريسك علاوه بر كاهش هزينه هاي ناشي از ريسك، به شناخت ريسك هايي كه پذيرفتن آنها بازده نصيب شركت ميكند نيز كمك مينمايد. از طرفي ديگر رابرت مهر و باب مينز اعتقاد به اين مساله دارند كه اهداف مديريت ريسك در جهت حداكثر سازي ارزش شركت يا موسسه گام بر ميدارد و با آن سازگار است.
اين سازگاري بين مديريت ريسك و حداكثر سازي ارزش به اشكال ذيل بيان شده اند:
فواید احتمالي مديريت ريسك مي تواند به پنج طبقه عمده تقسيم بندي گردد:
1) مديريت ريسك ممكن است بين بقاء و شكست شركت فرق قائل شود.
2) به دليل اينكه سود شركت مي تواند از طريق كاهش هزينه ها و افزايش درآمدها (فروش) بهبود يابد، مديريت ريسك مي تواند مستقيماً به سودآوري شركت كمك نمايد (حتي به كارايي هم كمك ميكند)
3) مديريت ريسك مي تواند به صورت غير مستقيم به هفت طريق زير به سودآوري شركت كمك كند:
4) آرامش خاطري كه از مديريت صحيح ريسك هاي واقعي حاصل مي شود به دليل اينكه سلامت ذهني و فيزيكي مديريت و و مالكان را بهبود مي بخشد، يك دارايي غير اقتصادي ارزشمند ميباشد.
5) به دليل اينكه برنامه مديريت ريسك به افرادي نظير كاركنان شركت كه ممكن است تحت تاثير خسارات وارده به شركت قرار بگيرند، كمك ميكند، مديريت ريسك مي تواند به ايفاي مسئوليت اجتماعي شركت و تمايل براي يك تصوير عمومي خوب يا هر دو كمك كند.
نقش مدير ريسك عبارت است از: توصيه و پذيرش خط مشي هايي كه حقوق مالكان شركت را در برابر ذينفعان شركت در زمينه هايي كه مدير ريسك داراي دانش تخصصي است، متوازن ميكند.
يك مدير ريسك فعاليت هايي را كه مي تواند براي ارزش بلند مدت شركت زيان آور باشد نظارت و كنترل مي كند. به عبارت ديگر اغلب توجه مدير ريسك بر جنبه هاي بلند مدت ريسك متمركز است تا اثرات كوتاه مدت آن.
مدير ريسك همچنين مي تواند در مقام يك مشاور ايمني در تصميمات بودجه بندي سرمايه اي خدمت كند. بنا بر اين ريسك هاي ارزيابي شده توسط مدير ريسك مي تواند توازن را به نفع يا به ضرر كل پروژه تغيير دهد.
در تصميم گيري در خصوص ريسك هاي شركت، مدير ريسك ممكن است نقش رقيب يا دشمن را با ساير مديران به خود بگيرد.
معمولا مديران براي كتمان يا پنهان كردن اطلاعات نامطلوب داراي انگيزه هستند. انگيزهاي كه با هدف مدير ريسك در تجزيه و تحليل ريسك در تضاد مي باشد.
اغلب مدير ريسك به عنوان مشاور مديران ديگر در مباحث مرتبط با اداره كردن دارایي هاي بلند مدت در معرض ريسك عمل ميكند. مدير ريسك در مقام يك مشاور مي تواند فقط اميد به ترغيب مديران ديگر داشته باشد تا اينكه خودش مستقيماً فعاليت هاي خطرناك را كنترل نمايد. با اين حال، نفوذ و استقلال مدير ريسك مي تواند هشدار هاي با اهميتي را در مورد اهميتي كه مالكان شركت به فعاليت هاي در بردارندة ريسك هاي بلند مدت قائل هستند، ارائه دهد. البته مديريت ريسك باید به طرق مناسب با 6 وظيفه مديريتي يعنی: امور حسابداري، امور مالي، امور بازاريابي، امور توليد، امور مهندسي و حفظ و نگهداري و همچنین امور نيروي انساني، ارتباط برقرار كند.
پروفسور رابرت مهر و باب مينز اولين كساني بودند كه در يك كتاب تاكيد كردند كه اهداف مديريت ريسك بايد با اهداف كلي سازمان همسو باشند.
اهداف كلي كه آنها بررسي ميكردند عبارتند از:
دكتر داروين كلوس معتقد است كه اهداف مديريت ريسك شركت بايد با هداف كلي آن همسو باشند. با اين حال اضافه ميكند كه هر دو مجموعه از اهداف، توابعي از:
وي بيان مي دارد كه خط مشي مديريت ريسك بايد اهداف اساسي بقا و سودآوري شركت را كه با تاكيد ويژه شركت بر رشد يا ثبات ايجاد شده اند، منعكس نمايد.
كلوس استدلال ميكند كه اهداف شركت توسط محيطش (مشتريان، رقبا، عرضه كنندگان و دولت) تحت تاثير قرار مي گيرد. اين محيط ممكن است با ثبات يا بي ثبات و همگن يا ناهمگن باشد.
براي مثال، در محيط همگن با ثبات در طول زمان انتظار مي رود كه بدون تغيير باقي مانده و حالت خود را حفظ كند. شركت هايي كه در يك محيط باثبات و همگن فعاليت مي كنند، مي توانند اهدافي كامل، خاص و فراگير را كه نيازي به باز نگري و تجزيه و تحليل مداوم ندارد، اتخاذ نمايند.
در مقابل، يك محيط متغير متلاطم و نا همگن مستلزم اهدافي است كه بايد با مسائل متغير بازنگری و تعديل شوند.
ويژگي هاي مشخصه شركت كه مي توانند بر اهداف مديريت ريسك اثر بگذارند عبارتند از:
ارسال نظر
نظرات کاربران